به گزارش سینماپرس، سال ۱۳۵۸ است و هنوز چند ماه بیشتر از پیروزی انقلاب نگذشته است که صحنهی سیاست ایران به میدان یک کشاکش سیاسی و حزبی تبدیل شده است. هنوز دوسال زمان نیاز است تا این کشاکش به منازعهای تمام عیار تبدیل شود که از گریبان ۳۰ خرداد ۶۰ و قیام مسلحانه سازمان مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی ایران سر برکشد.
در این میدان سیاسی سه جریان کلی قابل احصاء است؛ نیروهای چپ اعم از چپ مارکسیستی همچون حزب توده و فدائیان خلق تا چپهای مارکسیست - مسلمان که برجستهترینشان مجاهدین خلق بودند. نیروهای راست هم اعم از سکولار چون جبهه ملی تا لیبرالهای مسلمان چون نهضت آزادی هستند. در میانه این هر دو، نیروهای موسوم به خط امام قرار گرفته اند که مهمترینشان در آن هنگام حزب جمهوری اسلامی است. البته نیروهای خط امام هم خود طیف بندی دارند و از جناح چپ، راست و میانه تشکیل شده است که در آن تاریخ اختلاف خاصی به صورت علنی مطرح نبود. با رئیس جمهور شدن ابوالحسن بنی صدر در دیماه ۱۳۵۸ و چرخش وی به سود مجاهدین خلق و مسعود رجوی و موضع گیری علیه حزب جمهوری اسلامی، میدان رقابت سیاسی پیچیدهتر و دشوارتر میشود.
مجاهدین خلق که نه در رفراندوم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ به جمهوری اسلامی آری گفتنه اند و نه در همه پرسی قانون اساسی به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رأی مثبت داده اند، با پوزیشن دمکراتیک و مردمی بودن، حزب جمهوری اسلامی و آیت الله بهشتی دبیرکل آن را با عنوان حزب چماقداران و انحصارطلبان هر صبح و شام مورد تهاجم تبلیغاتی و سیاسی شان قرار میدهند. البته مجاهدین خلق(منافقین) در این میدان تنها نیستند. بسیاری از گروههای چپ و راست، خاصه جبهه ملی و نهضت آزادی که نمیتوانستند بطور علنی با امام خمینی تسویه حساب کنند، آیت الله بهشتی را به عنوان سیبل سیاسی انتخاب کرده اند.
منافقین آیت الله بهشتی را راسپوتین انقلاب لقب دادهاند و اصغر صدر حاج سید جوادی از روشنفکران سکولار نزدیک به جبهه ی ملی، او را رضا خان دوم. دشمنان امام روح الله و انقلاب اسلامیش از هیچ هتک حرمتی نسبت به بهشتی ابا ندارند. چه اینکه همگان میدانستند تنها آیت الله بهشتی است که پس از شهادت آیت الله شهید مطهری (مغز متفکر انقلاب اسلامی و ایدئولوگ بزرگ انقلاب) میتواند خلأ شهید مطهری را پر کند.
در سوی دیگر اما، برای بسیاری از نیروهای خط امامی، آیت الله بهشتی یک روحانی اصولی، فلسفه دان و مسلط به دیگر علوم حوزوی، روشن بین، دنیادیده، زبان دان که تجربه زندگی در غرب را داشته و در عین حال فقیه و مجتهدی مسلم و اصولی نیز هست که به اجتهادات خاص و پویای خود شناخته میشد. مجتهد متفکری که شجاعت اجتهاد و اندیشیدن را دارد و از رسیدن به اجتهادهای نو و تازه اما اصولی، ابایی ندارد. اما در سوی دیگر، دشمنان حزب جمهوری اسلامی و بهشتی در پس نقاب دمکراسی خواهی، آزادیخواهی و سوسیالیسم، چنین شخصیت بزرگ و بزرگوار و حزبش را به چماقداری، انحصار طلبی، ارتجاع و دگماتیسم و قدرت طلبی متهم میکنند. فقط و فقط برای آنکه بهشتی را مهمترین و بزرگترین ایدئولوگ و نظریه پرداز اسلام مکتبی و فقاهتی میدانند که مخل اسلام التقاطی و بیضابطه چپ زده آنهاست. جرم نابخشودنی او اما از نظر آنها، گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی توسط بهشتی و دو سه تن دیگر است.
اما اگر بخواهیم محل این منازعه را تقریر کنیم، کانون این منازعه کجاست؟ تمام مشکل مخالفین و دشمنان بهشتی با او و حزبش، ریشه در دشمنی آنها با امام خمینی و اسلام امام دارد. آنها اسلام ناب امام و اسلام سیاسی او را برنمیتابند. همان اسلامی که شهید بهشتی با عنوان اسلام مکتبی از آن تعبیر میکند. اسلام مکتبی همان اسلام فقاهتی بود که در قالب اصل ولایت فقیه در قانون اساسی با تلاش و همت بهشتی و دوستانش مندرج و متجلی شده است. دشمنی آنان با بهشتی را میتوان به نزاع میان اسلام التقاطی با اسلام مکتبی و فقاهتی تعبیر کرد. دشمنی میان اسلام اصیل و انقلابی با اسلام نواندیش التقاطی متکی بر تفاسیر من عندی. حال آنکه بهشتی به عنوان یک آخوند اصولی(با اصولگرا به معنای سیاسی خلط نشود) نمیتواند با این اسلام هرهری مسلک نسبتی داشته باشد.
تمام درد آنان از بهشتی این بود که چرا اصل ولایت فقیه را با کمک سید حسن آیت و آیت الله منتظری به عنوان رکن جمهوری اسلامی در قانون اساسی گنجانیده است و با این کار خود قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را به بازتابی از اسلام مکتبی و فقاهتی بدل نموده است. (طرفه آنکه تعبیر امت و امامت از اصل ولایت فقیه در قانون اساسی ۱۳۵۸ از شهید بهشتی است و ایشان بشدت در تثبیت این اصل فعال و مؤثر بودند. برای نمونه ر-ک صورت مشروح مذاکرات بررسی نهایی قانون اساسی، ج ۱/۳۷۸ و حسینی بهشتی، محمد، خدا از دیدگاه قرآن، ۱۳۷۹، نهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص ۱۳۳ و همچنین حسینی بهشتی، مبانی نظری قانون اساسی، ۱۳۸۰، سوم، بقعه، ص ۱۵ و حسینی بهشتی، ولایت، رهبری، روحانیت، ۱۳۸۳، دوم، بقعه، ص ۲۶۷-۲۶۶).
مخالفین بهشتی و حزبش کسانی هستند که خود را روشنفکران مسلمان مینامیدند و داعیه نوگرایی و نواندیشی (البته از جنس چپ آن) را دارند و مدعی دمکراسی خواهی و آزادیخواهی و دفاع از حقوق کارگران و مستضعفان در کنار حقوق زنان و برابری زن و مردند و در مقابل، بهشتی و تفکر و حزب او را به عنوان نماد روحانیون و فقهای دگم و مرتجع معرفی میکنند که سوگمندانه کسر قابل توجهی از مردم نیز متأسفانه فریب آنها را خورده و چنین ذهنیت غلطی از بهشتی و حزبش دارند.
این مسئله تا آنجا پیش رفته که بخش زیادی از جناح چپ نیروهای موسوم به خط امام (ره) نیز متأسفانه چنین تصور غلطی نسبت به آیت الله بهشتی و حزبش دارند. همینان بودند که بعد از اشغال سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۵۸ هیچگاه اجازه ندادند تا بهشتی پایش به لانه جاسوسی آمریکا برسد. این در حالی بود که سفارت تسخیر شده آمریکا در آن زمان هر روز شاهد حضور چهرههای چپ گرای نزدیک به مجاهدین خلق نظیر شیخ علی تهرانی، علی گلزاده غفوری، حبیبالله پیمان و طاهر احمدزاده بود ولی هیچگاه چهرهای نظیر شهید بهشتی که به شهادت اظهارات دانشجویان پیرو خط امام و مصاحبههای موجود از وی، جز اولین حمایتکنندگان از حرکت دانشجویان بود، قدم به سفارت تسخیر شده آمریکا نگذاشت و همواره چهرههای چپگرای درگیر در تسخیر لانه جاسوسی از آن ممانعت کردند.
اوج این تضاد چپ های خط امامی با بهشتی اما به افشای سندی مذاکره شهید بهشتی با لینگن کاردار سفارت آمریکا در تهران باز می گردد. سند مذاکره لینگن با شهید بهشتی با دخالت و اعمال نفوذ موسوی خوئینیها به گونهای دیگر و با تحریف منتشر میشود و انتشار همین سند موجی از هجمه، تهمت و توهین را متوجه آیتالله بهشتی میکند. حسین شیخالاسلام درباره رابطه تسخیرکنندگان سفارت و شهید بهشتی به صورت سربسته تصریح میکند: «اینها [اصلاح طلبان و چپ ها] هیچ وقت مدافع شهید بهشتی نبودند؛ کسانی که مدافع شهید بهشتی بودند شناخته شده هستند و کسانی که علیه وی عمل میکردند نیز شناخته شده هستند؛ اما در واقع در لانه جاسوسی کلا به شهید بهشتی ظلم شده است. » http://gozarestan.ir/show.php?id=۱۷۲۴
البته این تمام مسائل رخ داده میان آیتالله شهید بهشتی و موسوی خوئینیها نیست. مرحوم احمد قدیریان از همراهان شهید بهشتی درباره نظر آن شهید درباره موسوی خوئینیها میگوید: «آقای بهشتی بسیار [به خوئینیها] بدبین بود؛ میگفت این آدم بسیار خطرناک است؛ این آدم میرود در مسجد جوستان تفسیر میکند، اما تفسیر به رای میکند؛ مراقب باشید جوانها گرایش به این فرد نداشته باشند. » (همان)
نگاه شهید بهشتی نسبت به موسوی خوئینیها و تفسیرهای وی از قرآن در مسجد جوستان که افرادی نظیر گودرزی (سرکرده گروه فرقان و قاتل شهید مطهری) پای ثابتش بودند سبب شد تا در ماجرای تسخیر سفارت آمریکا و کشف سند مذاکره شهید بهشتی با مقامات آمریکایی نهایت استفاده برای تخریب آن شهید در دستور کار قرار گیرد، به ویژه که تعدادی از چهرههای دخیل در تسخیر سفارت از شاگردان درس تفسیر قرآن موسوی خوئینیها بودند. بدون شک انتشار اسناد تحریف شده لانه جاسوسی در شرایط آن زمان توانست شهید بهشتی را در موقعیتی مظلومانه قرار دهد و موقعیت کسانی که وی را تخریب میکردند تا حدودی ارتقا بخشد. (همان)
این دانشجویان پس از تشکیل دفتر تحکیم وحدت به عنوان تشکل مرکزی انجمن های اسلامی خط امامی اما این خط تقابل با بهشتی را به دفتر تحکیم کشاندند و در موارد متعددی در بیانیه های سیاسی خود بهشتی و حزبش را به انحصارطلبی، تحجر، سیاسی کاری وسازشکاری، لیبرالی و ... متهم کردند. اینان در اتحادی نانوشته با مجاهدین خلق، بنی صدر، جبهه ی ملی و نهضت آزادی به تعارض با بهشتی دامن میزنند. در نگرش آنان، مجاهدین و بنیصدر روشنفکرانی دینیاند که میشود با آنها تعامل داشت، اما بهشتی و حزبش روحانیونی مرتجع مینمودند که همه چیز را برای حزبشان میخواهند و میخواهند همه را به زیر سلطه حزب جمهوری اسلامی بکشانند.
حالا پس از ۳۶ سال فیلمی درباره شهید بهشتی و به بهانه بررسی حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در محله سرچشمه تهران ساخته شده است. نام فیلم؛ ترور سرچشمه. فیلمی که هم در بخش شهید آوینی و هم مسابقه ملی یازدهمین جشنواره سینما حقیقت کاندیدا شده بود.
فیلم بافتی دوپاره دارد. پاره اول به موضوع انفجار حزب جمهوری میپردازد که در واقع بهانه ایست برای بافت دوم که اصل ماجراست. پاره دوم قرار است معرفی شهید بهشتی باشد و پرترهای جذاب از او به دست دهد. شخصیتی که از نظر کارگردان سرچشمه نه فقط حزب جمهوری که خود جمهوری اسلامی بود. اما این بافت دوپاره توازن ندارد و پاره اول بیش از حد کشدار و طولانی میشود و حوصله را سر می برد. فرم بازجویی هم با توجه به نوع رفتار بالا به پائین کارگردان در پرسشگری که گاه به جسارت و توهین پهلو می زند ناامید کننده است و فرم بازی کارگردان مانند کارهای قبلیش شوخ و شنگ و جذاب نیست. در عین حال موسیقی ممتد و کشدار و میزانسن بازجویی القاءگر فضایی پلیسی و امنیتی است که با پاره ی دوم که بازنمایی پرتره ی یک رجل سیاسی و دینی است چندان سنخیت و همخوانی ندارد.
بعد از دیدن فیلم متوجه میشوی که عنوان فیلم کنایه است از اینکه در آن انفجار و با شهادت بهشتی در اصل سرچشمه آزادی، دمکراسی و دفاع از حقوق اساسی و مردم و حقوق زنان در جمهوری اسلامی ایران ترور شد و برای همیشه خشکید. چون بهشتی بعض همه فقها و روحانیون جمهوری اسلامی بود و با شهادتش آخرین کورسوی امید و آخرین آخوند متفاوت جمهوری اسلامی هم از بین رفت. فیلم تلاش میکند تا تصویری تقطیع شده و ناقص از بهشتی بازنمایی کند. برای نمونه در فیلم هیچ سخنی از جایگاه حقوقی وی که ریاست دیوانعالی کشور (رئیس قوه ی قضائیه در آن زمان) نیست. از نقشش در مجلس خبرگان قانون اساسی و تثبیت قانون اساسی مبتنی بر ولایت فقیه خبری نمیدهد و نظر بهشتی درباره ولایت فقیه در فیلم سانسور میشود. نگرشش درباره گروههای التقاطی و معاند و محارب از زبان خودش شنیده نمیشود و قس علیهذا.
این همان بیماری است که مستند انحصار ورثه هم به آن مبتلا بود. ارائه تصویری یکسویه، ساختارشکنانه، تقطیع شده و از همه مهمتر جابجا کردن جای دوست و دشمن، یا در شدیدترین حالت، جا زدن منتقد به جای دشمن، و در مقابل دوست نمایاندن دشمنان حقیقی. در مستند انحصار ورثه، روشنفکران که آماج همیشگی شهید آوینی در مقالات و یادداشتهایش بودند، به جای دوست نشانده شده، و در مقابل مهدی نصیری و کیهان که در بدبینانهترین حالت میتوانستند منتقد باشند، به جای دشمن آوینی که همان روشنفکری دینی و سکولار بود، جا زده شده بود. در تمام آثار آوینی لبه تیز تهاجم به سوی روشنفکران است و از میان همه آنها تنها در یک پاراگراف به اختلاف روشی خود با روزنامه کیهان اشاره دارد و در مقابل هم، عبدالکریم سروش آموزگار و مرشد معنوی فرقه روشنفکری دینی سید مرتضی آوینی و ماهنامه سوره ی آوینی را علمدار فاشیسم دینی معرفی میکرد، (رک به کتاب رازدانی و روشنفکری سروش، مقاله ی روشنفکری و دینداری) اما در انحصار ورثه هیچ نشانی از تهاجم آوینی علیه روشنفکران غربزده و معتقداتشان دیده نمیشود و در مقابل هیولایی مخوف از کیهان برساخته میشود تا سویه تنفر مخاطب را به سوی جریان ارزشی بچرخاند.
در ترور سرچشمه هم روحانیون التقاطی چپ زده و چپ های خط امامی مخالف بهشتی و حزبش به عنوان دوستان دیروز بهشتی معرفی میشوند و در مقابل، روحانیون سنتی که برخی از آنها در بدترین حالت حکم منتقدین بهشتی را داشته اند به جای دشمنان واقعی بهشتی معرفی میشوند. بازهم جابجایی دوست و دشمن. نمیدانم این جابجایی تعمدیست یا از سر سهو و جهالت و نادانی نسبت به اسوه های انقلاب و تاریخ انقلاب اسلامی؟
در همین راستاست که بزرگترین خطای فیلم ترور سرچشمه رندانه رخ میدهد. تغییر موقف تاریخی شهادت بهشتی و تغییر تضاد اصلی میان اسلام التقاطی منافقین خلق و بنی صدر با اسلام مکتبی بهشتی و حزبش به تضاد و منازعه میان روحانیون سنتی و سنت گرای جمهوری اسلامی با بهشتی بر سر دمکراسی و آزادی و حقوق زنان. و اینگونه فیلم عملاً دچار یک جعل بزرگ تاریخی میشود و سوگمندانه در این تغییر موقف تاریخی، چپ های خط امامی معارض با بهشتی را به عنوان شاهد این نزاع دروغین به شهادت میگیرد؟ برای نمونه بهزاد نبوی که به گفته خود او تنها یکبار پایش به دفتر حزب رسیده بود (توضیح نمیدهد برای چه فقط یکبار آنجا رفته بود. آیا بهشتی و حزبش را قبول نداشته یا دلائل دیگر) به دروغ میگوید که دشمن بهشتی روحانیون سنتی بودند چون بهشتی دمکراسی خواه و آزادیخواه بود. در تداوم همین دروغ، دروغ دیگری اضافه میکند که منافقین با روحانیون سنتی مشکلی نداشتند، آنها با هم تعامل و همکاری هم میکردند!
اگر منظور از روحانیون سنتی مرحوم لاهوتی و شیخ علی تهرانی و شیخ جلال گنجه ای و امثالهم است که با منافقین همکاری میکردند، اینان که نه تنها خود را سنتی نمیدانستند که از قضا بشدت دعوی به روز بودن و نواندیش بودن داشتند و بشدت مخالف روحانیت سنتی و اصولی بودند. روحانیون سنتی نیز هیچگاه آنان را از خود نمیدانستند. و اگر منظور از روحانیون سنتی شهدای محراب حضرات آیا شهیدان دستغیب (۶۸ سال)، اشرفی اصفهانی(۷۹ سال)، مدنی (۶۷ سال) و قاضی طباطبائی (۶۷ سال) است که آنان از زمره نزدیکترین دوستان شهید بهشتی بودند و نه تنها با منافقین هیچ تعاملی نداشتند بلکه خود نیز، بدست همین منافقین در محراب نمازجمعه به شهادت رسیدند و محاسنشان به خون پاکشان خضاب شد. در حقیقت تقابل اصلی موقف تاریخی ۱۳۶۰، تقابل میان اسلام ناب و مکتبی با اسلام التقاطی چپ و راست (منافقین و بنی صدر) بود، که در این تقابل روحانیون سنتی پیرو امام خمینی (ره) هم با بهشتی در یک جبهه (اسلام مکتبی و فقاهتی) علیه اسلام التقاطی چپ و راست بودند.
فیلم ترور سرچشمه اگر چه به خوبی از پس بازنمایی دشمنی مجاهدین خلق با بهشتی بر میآید (هرچند از بنی صدر غفلت دارد) اما به راحتی دچار خطایی فاحش شده و موقف تاریخی منظور فیلم را تغییر میدهد و ریل تحولات سیاسی آن مقطع از تاریخ انقلاب را از منازعه میان اسلام ناب انقلابی، مکتبی و فقاهتی امام خمینی و پیروانش با اسلام التقاطی و قلابی منافقین و همپیمانانشان به ریل تقابل اسلام سنتی و اسلام نوگرا تغییر میدهد. لذا شهادت بهشتی را بر روی ریل جعلی و دروغین نزاع روحانیون سنتی حامی دیکتاتوری و دگم اندیشی (که تا آخر فیلم هم جرأت نمیکند حتی یک نام هم از ایشان ببرد) با بهشتی دمکراسی خواه آزادی طلب غیرمعتقد به ولایت فقیه قرار میدهد. حتی یکبار در فیلم هم به نقش مؤثر شهید بهشتی در گنجانیده شدن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی اشاره ای نمیشود و از میان بسیاری از جملاتش در بیان این اصل مترقی و در دفاع آن حتی یک جمله بازتاب نمی یابد و در مقابل سعی می شود بهشتی را آخوندی نشان می دهد که چندان اعتقادی به ولایت فقیه نداشته است و میان آن با مردمسالاری سازگاری نمی دیده است. در همین راستا مشکل اساسی دیگر فیلم ناروشنی رابطه شهید بهشتی با امام است. نوع رابطه ی بهشتی ترور سرچشمه بشدت مخدوش و مبهم است و روشن نیست و در این مسیر حتی نقش بهشتی را چنان پررنگ میکند که امام هم در سایه بهشتی معنا مییابد و این وهم چنان گسترش مییابد که حتی مدعی میشود که امام درس جمهوری را از شهید بهشتی و شهید مطهری در نوفل لوشاتو آموخت.
کارگردان سعی میکند در گفتگو با برخی از مصاحبه شوندگان علناً حرف خود را در دهان آنها بگذارد. از تخریب دادستانی انقلاب (معلوم نیست ریشه کینه کارگردان با شهید لاجوردی در کجاست که هم در فیلم ماجرای نیمروز آنگونه او را تخریب کرد و هم در این فیلم دوباره از تخریب او ابایی نشان نداد) تا متهم کردن نظام به اعلام حکومت نظامی بعد از انفجار. در حالی که آنقدر سواد سیاسی ندارد که بداند صرف آماده باش نیروهای نظامی و امنیتی نامش حکومت نظامی نیست. بلکه حکومت نظامی دارای شاخصهایی چون حکومت نظامی با مقررات منع عبور و مرور، تشکیل دادگاههای نظامی، حضور نیروهای نظامی با ادوات جنگی و نظامی در سطح شهر و معابر عمومی و ... شناخته میشود.
فیلم متأسفانه از ارائه تصویری کامل و دقیق از شهید بهشتی قاصر است و به جای محکمات دست به دامان متشابهات شده و به نحوی سوبژکتیو و با اعراض از امهات و محکمات اندیشههای بهشتی، و با تکیه به چند کلام تقطیع شده و بعضاً شاذ آن شهید، سعی میکند تصویری متشابه و شبهه افکن از او به مخاطب خود القاء کند. در این مسیر تا آنجا که میتواند و دستش میرسد همه را قربانی میکند. مرحوم آیت الله منتظری، مرحوم آیت الله مشکینی و ... حتی به مرحوم هاشمی رفسنجانی هم رحم نمیکند. همه باید قربانی و له شوند تا بزرگی بهشتی به چشم بیاید. حتی رندانه از امام خمینی (ره) و رهبر انقلاب هم برای این کار مایه میگذارد. چنین به نظر میرسد که این همه برای مهندسی و القاء یک پیام کاملاً سیاسی چنین چیدمان تصویری و کلامی و بازنمایی برساخته شده است. و آن اینکه اگر بهشتی ترور نمیشد و پس از امام خمینی (ره) رهبر نظام میشد، قطعاً با جمهوری اسلامی متفاوت و جهتگیریهای متفاوت تری روبرو می بودیم. غافل از آنکه تاریخ با اما و اگر و شاید و باید ساخته نمیشود و غصه خوردن بر امری که حتی اثباتش هم محل مناقشه است، کاری عبث و لغو است. از ابتدای تاریخ بشر می توان بی نهایت از این اما و اگرها احصاء کرد که هیچ گره ای از زندگی امروز انسانها نه می گشاید و نه بکار می آید و تنها به درد دلخوشی و تخدیر می خورد.
راز هشدار رهبر انقلاب نسبت به خطر جدی تحریف امام خمینی (ره) و دیگر اسوه های انقلاب اسلامی در حرم امام در ۱۴ خرداد ۱۳۹۴ را هم باید در همین جا جست. « آنچه امروز به شما عرض میکنم تحت عنوان «تحریف شخصیّت امام» است. آیا شخصیّتها هم قابل تحریفند؟ معمولاً عنوان تحریف را و اصطلاح تحریف را دربارهی تحریف متون به کار میبریم؛ آیا شخصیّتها را هم میشود تحریف کرد؟ بله. تحریف شخصیّتها به این است که ارکان اصلی شخصیّت آن انسان بزرگ، یا مجهول بماند، یا غلط معنا شود، یا بهصورت انحرافی و سطحی معنا شود؛ همهی اینها برمیگردد به تحریف شخصیّت. شخصیّتی که الگو است ... وگفتار او برای نسلهای بعد از خود او راهنما و رهنمود است، اگر تحریف شود زیان بزرگی بهوجود خواهد آمد. » (مقام معظم رهبری ۱۴/۳/۹۴)
اگر دیروز سمفونی استیضاح (شهید دیالمه) و انحصار ورثه (شهید آوینی) که هردو به خرج جبهه فرهنگی انقلاب تولید شد، ناخواسته در پازل تحریف اسوه های انقلاب بازی میکرد. امروز هم، آثاری در این پازل قرار میگیرند و با این روند هیچ دور نیست که فردا روزی نوبت به خود حضرت امام خمینی (ره) و رهبر بزرگوار انقلاب برسد. جابجا کردن هر چیز از موقف اصلی خود، لاجرم به تحریف و جعل میانجامد. حال این تحریف و جعل یا ناآگاهانه است و یا از سر عمد و و غرضی نیت مندانه. ترور سرچشمه نادانسته و ناخواسته، در اصل، خود ترور سرچشمه حزب جمهوری اسلامی بود به بهانه ی ترورِ سرچشمه.
*تسنیم
ارسال نظر